آرتین عزیزمونآرتین عزیزمون، تا این لحظه: 12 سال و 25 روز سن داره
آیلین نازنینمونآیلین نازنینمون، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه سن داره

آرتین

بی خوابی های شبانه من

راستش این روزا خیلی بد خواب شدم. یعنی دقیقا از شب یلدا به اینور. اکثر شبا تا 2 یا 3 نصف شب بیدارم و حسابی حالم خوشه و دوست دارم بازیو شیطونی کنم.مامانی هم مجبوره همراه با من بیدار بمونه و  باهام  بازی کنه. این چند تا عکس رو هم مامانی خواب آلودم تو یکی از شب زنده داریها ازم گرفته  اینم اسباب بازی جدیدم که بینهایت دوسش دارم آخه خیلی شبیه پای خودمه   ...
15 دی 1391

آغاز سال 2013 میلادی

فردا سه شنبه 12 دی و آغاز سال 2013 میلادیه و مامانی به زور تونست چند تا عکس از من با لباس و عروسک بابانویل بگیره. مامانم میگه این عروسک و لباس رو پارسال که تو دلش بودم خاله حمیده از کانادا برام فرستاده. راستش من 2 تا خاله دارم که یکیش تو کانادا و یکیشم آمریکا زندگی میکنه. خاله های گلم عاشقم هستن و تا حالا کلی لباس و عروسک برام فرستادن. منم با اینکه هنوز ندیدمشون ولی بینهایت دوسشون دارم و برای دیدن خودشون، خونوادشون و خصوصا  پسر  خاله آرین و دختر خاله فیونا لحظه شماری میکنم.   تو سال نوی میلادی برای همه ، خاله  های  نازنینم  و خونواده هاشون بهترینها رو آر...
11 دی 1391

اواین سیبی که خوردم

راستش من سیب  رو بیشتر از هر میوه ای دوست دارم. البته بیشتر دوست دارم یه سیب درسته بدن دستم و خودم اونو به دندون بکشم. راستی یه خبر: 27 آذر یکی از دندونای  پیشین بالاییم در اومد. البته لثه های بالاییم ورم کردن و انگار قراره چند تا دندون دیگه همزمان در بیارم برا همین یه مدتیه خیلی بیتابی میکنم. مخصوصا شبا هر 1 ساعت بیدار میشم و گریه میکنم. اینم بگم با اینکه مامانیم ادعا میکنه خواب باباجونم خیلی سنگینه ولی شبا تا گریه میکنم باباییم سریع بیدار میشه و  منو بغل میکنه، ناز میکنه و میگردونه تا آروم بشم و خوابم ببره. بابایی مهربونم خیلی ازت ممنونم با اینکه صبح ها زود بیدار میشی و میری سر کار، شبا چن...
4 دی 1391

من و ماشین لباسشویی

یکی از چیزهایی که خیلی توجه منو به خودش جلب میکنه ماشین لباسشویی یه که داره کار میکنه و تا صداشو بشنوم خودم و سریع میرسونم آشپزخونه. البته اگه این مامان بذاره من دو دقیقه راحت باشم و هر کاری که میخوام بکنم . . . تا کار عکاسیش تموم میشه یه جورایی سرم و شیره میماله و منو از آشپزخونه میبره بیرون ...
4 دی 1391

اولین یلدای من

این منم که در اولین شب یلدای زندگیم هشت ماه و نیمه شدم من و مامان و بابا شب یلدا رو مهمون خونه مامان جون (مامان بابا) بودیم. البته غیر از ما هدیه جون و عمو و زن عمو هم بودن که کلی بهمون خوش گذشت. اینم عسک من در کنار هندونه اولین شب یلدام. بذار یه دستی بزنم ببینم رسیده یا نه؟ بهتره قبل از بریدن مزشم یه امتحانی بکنم این چرا اینقدر سنگینه؟ آخ جون بلاخره هندونه رو بریدن اینم عسک من و هدیه جون کنار خوراکی های شب یلدا و اینم از عاقبت سبد میوه که من و هدیه حسابشو رسیدیم این دو تا عسک رو هم زن عمو شکار لحظه ها کرده. فقط نحوه گرفتن سیب و داشته باشین اولین طولانی تر...
1 دی 1391

من و اجاق گاز

من 16 آذر 91 هشت ماهه شدم. این روزها تو خونمون چیزهای جدیدی رو که تا حالا بهشون توجه نمیکردم رو دارم کشف میکنم. یکیش اجاق گازمونه. داستان از این قرار بود که یه روز که داشتم تو آشپزخونه بازی میکردم یه پسر کوچولوی ناز که خیلی شبیه خودم بود توجهم رو جلب کرد. راستش وقتی میدیدم هر کاری که من میکنم اونم میکنه هم تعجب میکردم هم خیلی خوشم میومد. اینا عکسهای 8 ماهگیمه در حال بازی کنار اجاق گاز خلاصه از  وقتی اجاق گازمون رو کشف کردم از هر فرصتی استفاده میکنم و برای دیدن خودم و شیطونیام بهش نزدیک میشم البته مامانم حسابی حواسش بهم هست و فقط وقتایی اجازه میده برم کنار اجاق گاز که چی...
16 آذر 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرتین می باشد